و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!

ساخت وبلاگ
وقتی اومدم خوابگاه همۀ تخت های پایین اشغال شده بود و تخت های بالا مونده بود. خیلی سریع پریدم تخت بالا. اینقدر از تخت بالا پریدم پایین پام پیچ خورده. ظاهرا گشنش بوده. هیچی دیگه. از ورزش افتادم یه مدت خ و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت: 16:16

خدیجه دختری ست که دوستش دارم. خیلی وقت پیش یک بار از خدیجه رونمایی کردم. البته بعدها عکسش را حذف کردم؛ چون عکس گرفتن از دختر مردم و انتشارش اصلا کار خوبی نیست! در آن سفری که با خواهرم داشتیم میرفتیم خ و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت: 16:16

من از وقتی که یادم می آید دارم میخوانم. همه چی! از رپ گرفته تا آواز سنتی و حتی روضه و قرآن. خب توی قرآن تخصصم بیشتر است و یک کمی سواد دارم. بقیه را همینطور دلی میخوانم. القصه؛ یک محسن داریم اینجا که ه و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت: 16:16

از همان اوانِ کودکی عشق دوچرخه بودم. حسن، صمیمی ترین دوستِ درجۀ یک بنده دارای دوچرخه بود و بنده فاقدش. همین بود که عقدۀ دوچرخه داشتم و همیشه دنبال فرصتی برای سوار شدن دوچرخه‌اش بودم. یادم می‌آید یک بار دوچرخه‌اش را سپرد به من و خودش رفت و تا شب هم نیامد دنبالش. البته تا فردایش هم نیامد. پس فردایش هم همینطور و تا هفتۀ آینده‌اش هم همینطور. بعد از آن یک هفته، د و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 89 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 12:04

بعضی وقت‌ها به آبجی کوچولویم حسودی‌ام میشود. آخر او وقتی دو سالش بوده به کربلا رفته و من هنوز که هنوز است نرفتم. چیز زیادی یادش نمی‌آید ولی خب من که خوب یادم است. آنقدر عاشق کربلا شده بود که حتی توی محل خودمان هم بارها و بارها به کربلا رفت! بعضی وقت‌ها یکهو غیبش میزد. شاید سه چهار سالش بیشتر نبود. یکهو غیبش میزد و من و مادر و بقیه هراسان دنبالش میگشتیم. بار و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 53 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 12:04

چرا همه چی داره اینقدر تند رد میشه؟!

چرا من نمیتونم به هیچی فکر کنم؟ 

چرا وضعیت اینقدر داره فرق میکنه هی؟

شده بعضی وقتا عین مرده متحرک فقط شاهد اتفاقات دور و برتون باشین؟ در حالی که باید تاثیر زیادی بذارین فقط بشینین و نگاه کنین

و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 36 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 12:04

نفرت انگیزه برام شلوغی. اینکه آدم ده دیقه نمیتونه برای خودش خلوت کنه. تا میام دو دیقه برای خودم یه گوشه بشینم یکی میاد تو اتاق. بلند میشم میرم یه اتاق دیگه باز یکی دیگه میاد. یه اتاق دیگه که توش ده نفر هستن. باز میرم تو حیاط سرده. توی دستشویی هم که بو میده. رو پشت بوم میخوام بشینم بازم سرده. تو کوچه هم که هم سرده هم خلوت نیست. آقا دو دیقه بخوام سکوت رو تجربه و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 37 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 12:04

هر کدوم از اون سه نوع ترشی به تنهایی برای خوردن با اون غذا کافی بود. حتی اون سالاد هم خودش به تنهایی کافی بود. یا شاید هم اون ماست موسیر. ولی فقط به خاطر یک اشتباه ساده توی چیزایی که شنیدم همه ش رو با یک غذا خوردم و مجبور شدم کلی پول بابتش بدم. فقط حیف یادم رفت اون سس سفید رعنا رو بریزم روی سالاد و بخورم.

و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 48 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 12:04

محیا اولین نوۀ مادرم است. بندۀ خدا وقتی محیا به دنیا آمد خیلی ذوق کرد. همین الان هم از وجودش کلی ذوق زده است. مطمئنا بعدها هم از وجودش کلی ذوق زده خواهد بود. والدۀ گرامی فکر میکند حالا باید در نقش مادربزرگ ظاهر شود و یک چهرۀ جدید به خود بگیرد. برای همین رفتارش با محیا، خیلی خیلی متفاوت‌تر از رفتارش با ما در دوران کودکی است. مثال بخواهم بزنم باید بگویم ما که و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 42 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 12:04

شاید آن موقع‌ها دزد دنبالم میکرد و فرار میکردم. شاید هم یک سگ بزرگ. در هر صورت فرار میکردم. از یک موجودِ خارجی. خیلی وقت ها اینطور پیش می‌آمد. همینطور میدویدم و میدویدم تا اینکه از خواب بیدار میشدم. بعد تا روزها بهش فکر میکردم. به این فکر میکردم که چقدر ترسناک است آدم همش بخواهد از یک چیز فرار کند. برای همین خیلی وقت‌ها به جاهایی که ممکن بود در آنجا دزد و ی و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد!...ادامه مطلب
ما را در سایت و ما چقدر ساده ایم که فکر میکنیم میشود همۀ مسائل را با گفتگو حل کرد! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4scrittore8 بازدید : 69 تاريخ : شنبه 12 خرداد 1397 ساعت: 12:04